عشقم امیرمحمد جان
تقدیم به فرزندم
زود بزرگ نشو مادر،کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را
زود بزرگ نشو فرزندم
قهقه بزن،جیغ بزن،گریه کن،لوس شو،بچگی کن،ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .
آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم . هرچه جلوتر می روی همه چیز تند تر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز.
همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.
آرام آرام پیش برو گلم . آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.
عزیزترینم ، فرزندم ، من مادرت هستم ...
هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد،
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را،
تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت ،
تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد؛
من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین ،
بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست ؛
من هیچ نمیخواهم هیچ ،
هیچ روزی به من تعلق ندارد ، همه ساعتها و ثانیه های من تویی
و من دست کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است
بر تو و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار به عشق تو را به این دنیا آورده ام.
امیرمحمد جان در سفر شمال (رامسر)